معصومه به عاطفه و عاطفه به من میگه: غصه هایت که ریخت،تو هم همه را فراموش کن دلت را بتکان اشتباه هایت وقتی افتاد روی زمین بگذار همانجا بمانند فقط از لابلای اشتباه هایت یک تجربه را بیرون بکش قاب کن و بزن به دیوار دلت... دلت را محکم تر اگر بتکانی تمام کینه هایت هم میریزد و تمام آن غم های بزرگ و همه حسرت ها و آرزوهایت... باز هم محکم تر از قبل بتکان تا اینبار همه ی آن عشق های بچه گربه ای بیوفتد! حالا آرام تر،آرام تر بتکان تا خاطره هایت نیوفتد تلخ یا شیرین چه تفاوتی میکند؟؟ خاطره،خاطره است باید باشد،باید بماند... کافی است؟ نه، هنوز دلت خاک دارد! یک تکان دیگر بس است تکاندی؟ دلت را ببین چقدر تمیز شد! دلت سبک شد؟ من هنوز تو تکان دومم........
نظرات شما عزیزان: