من خیلی (دوست)خوب دارم بتول امل نرگس......
ولی اینجا میخوام از دوستای جون جونیم حرف بزنم
که عاشقشونم
اولین نفرشون فاطمه است
همنیمکتی من خیلی دوسش دارم
خیلی دختر ساده ای
دختری مهربون که کوچکترین چیزی ممکنه ناراحتش کنه و به همون اندازه کوچکترین چیزی ذوق زده اش میکنه
و دومین نفر هم (عاطفه) هستش
که خیلی دربارش نوشتم
یه دوست خیلی خیلی خوب که تو لحظه های تنهایی رهام نکرد
یه دوستی که حاضره بخاطر دوستاش از همه چیز بگذره
یه دوستی که هیچوقت حاضر نیستم از دستش بدم
تنها کسی که گریه هاموتونبود شیوا دید کسی که روز امتحان ریاضیش بخاطر من چه ریسکی کرد
دوستی که با همه بد اخلاقیهام تحملم کرد و ....
دوستی که دیگه نمیخوام از دستش بدم به هر قیمتی
و دوستی که مریم تا اخرین لحظه ی زندگیش دوسش داره...
و سومین نفر که اولین دوست صمیمی من و عشق منه (شیوا)
شیوا برای من خارج از حد توصیفه یعنی دوستی که نمیتونم با چیزی مقایسش کنم
که بخوام دربارش حرف بزنم
6ماه با هم حرف نمیزدیمولی تواین 6 ماه حتی میترسیدم
نگاه همدیگه کنیم میترسیدم ناخود اگاه دل همدیگه رو بشکنیم
تو نبودش اگه عاطفه نبود من نابود میشدم حالا دوباره با هم اشتی کردیم
منتها این دفعه دوستیمون مثل قبل نیست تفاوتش اینکه هزار بار عمیقتر شده خارج از محدوده تصور دوسش دارم
اما میترسم
میترسم از دسشون بدم
میترسم
از خنده هاشون وقتی میخندن دلم تیکه تیکه میشه
دوس دارم بهشون بگم که من میدونم که خوب نیستین
من میدونم که برای تظاهر میخندین من نمیخوام باهاتون بخندم
.......
نظرات شما عزیزان: