دم های این سرزمین سردند
نگاه هایشان..
حرفهایشان..
همه بوی سردی میدهد.
عشق دراین سرزمین بی معناست
فقط محبتشان این است که برای
زخمهایت نمکدان می آورند همین..
من از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم!
هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود.
کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد.
هیچکس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت .
من به اندازه ی یک ابر دلم میگیرد